هفته نامه تاریخ شفاهی شماره 151مورخ 7/ اسفند/1392 مطلبی را از خاطرات تاج الملوک همسر دوم رضا شاه و مادر محمدرضا شاه از کتاب خاطرات تاج الملوک صفحه 135 نقل کرده بود که گویای روشی ابتکاری در مهار ی در رده بالاها و اختلاس گران دارد متن کلام تاج الملوک چنین است:
شما میدانید که در میهمانیها رجال طراز اول دعوت داشتند. نخست وزیر، وزراء، وکلا، و امرای درجه اول ارتش و صاحبان ثروت مثل حبیب آقای ثابت و یا علی آقای رضایی و امثالهم. قاشق و چنگال و کارد و وسائل روی میز یا طلا و مطلا بودند یا نقره اصل! حالا من اگر بگویم که در هر میهمانی، از این قبیل اغلب وسایل روی میز مفقود میشد چه میگوئید؟! این رجال که از مال دنیا غنی و بینیاز و از افراد طبقه اول مملکت بودند موقع شام قاشق و کارد و چنگال را مییدند! یک دفعه مچ یک سپهبد ارتش را موقع گذاشتن قاشق و چنگال در جیبش گرفته بودند و او گفته بود به خاطر یادگاری جشن امشب، تصمیم به این کارگرفته است!».
وقتی ملاحظه شد میهمانان دستشان کج است دربار دستور داد در میهمانیها هر کدام از میهمانان که مایل هستند یادگاری داشته باشند از وسائل روی میز هر چه مایل هستند بردارند! خوب شما میدانید که قبل ازآن که سازمان امنیت (ساواک) درست شود، ارتش از زمان رضاشاه دستگاه اطلاعاتی داشت. این دستگاه اطلاعاتی مرتب خبر میآورد که فلان سپهبد یا فلان فرمانده لشکر جیره سربازها را ی میکند! به یک آقای تیمسار خانه میدادند. اتومبیل آمریکائی میدادند، حقوق بالا میدادند، مسافرت خارجی میفرستادند و تازه میرفت از جیره سربازها هم ی میکرد! دریک کلمه بگویم همه بودند فقط شدت و ضعف داشت!
من یک خانه در داخل شهر داشتم که گاهی اوقات برای دور بودن از تشریفات کاخ و برای دور بودن از محیط دربار به آنجا میرفتم و با دوستانم مثل آدمهای معمولی نشست و برخاست میکردم. یک دفعه این خانه را زد و مقداری از اموال گرانبها را برد. آن موقع سرهنگ بهزادی رئیس آگاهی بود. مدتها از این قضیه گذشت وعلیرغم فشار ما پیدا نشد که نشد. یک شب در یک میهمانی یک خانم جوان را دیدم که گردنبند به سرقت رفته مرا به گردن داشت! او را صدا کردم و در مورد گردنبند پرسیدم. معلوم شد از معشوق خودش سرهنگ بهزادی هدیه گرفته است! فردا صبح قضیه را پیگیری کردم و معلوم شد رئیس آگاهی چند را گرفته و ها برای استخلاص خود رشوههای کلانی از جمله گردنبند مرا که از ملک سعودی هدیه گرفته بودم به رئیس آگاهی دادهاند و رئیس آگاهی هم بدون آنکه متوجه شود این گردنبند همان گردنبند من است آن را به معشوقه خود هدیه داده بود! همین امرباعث شد که رئیس آگاهی را دراز کنیم! البته چه فایده؟ یک میرفت و یک دیگرمیآمد.»َ
درباره این سایت